150

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرها

=انطبخ-

انطباخا [طبخ]: مطاوع (طبخ) است.

=انطبع-

انطباعا [طبع]: مطاوع (طبع) است.

=انطبق-

انطباقا [طبق] الشي ء: آن چيز بسته شد. اين واژه بر خلاف

(منفتح ومنبسط) است،- على كذا: بر آن چيز منطبق شد، آن چيز را گرفت.

=الأنطش-

دير كوچكى است ويژه ى راهبان مسيحى.

=أنطف-

إنطافا [نطف] ه: او را به زشتى نسبت داد يا به عيب او را آلوده

كرد وتهمت زد.

=انطفأ-

انطفاء [طفأ] ت النار: شعله ى آتش خاموش شد.

=أنطق-

إنطاقا [نطق] ه: او را وادار به سخن كرد.

=انطلى-

انطلاء [طلي] ت عليه الحيلة: فريب خورد.

=الانطلاق-

[طلق]: مص؛ «نقطة الانطلاق»:

آغاز به كار.

=الأنطلة-

[نطل]: سختيها وبلاها.

=انطلس-

انطلاسا [طلس] الأمر: آن امر پوشيده شد.

=انطلق-

انطلاقا [طلق]: رفت؛ «انطلق مسرعا»:

با شتاب رفت،- لسانه: زبان او گشاده وفصيح شد،- وجهه: چهره ى

او گشاده شد،- ت نفسه للأمر: با شادمانى آن امر را پذيرفت.

=انطمس-

انطماسا [طمس]: محو وناپديد شد.

=انطوى-

انطواء [طوي]: مطاوع (طوى) است،- القوم عليه: آن قوم بر او گرد

آمدند،- على نفسه: خود را در هم كشيد وجمع كرد،- على الأمر: مشتمل بر آن چيز شد.

=أنظر-

إنظارا [نظر] الرجل: او را فرصت انديشيدن داد، با يك نگاه آن

چيز را به وى فروخت،- الدين: براى پرداخت بدهى به او مهلت داد،- فلانا لفلان: فلانى را مانند فلان قرار داد.

=أنظم-

إنظاما [نظم] ت السمكة أو الدجاجة: ماهى يا مرغ تخم دار شد.

=أنعى-

إنعاء [نعي] عليه شيئا قبيحا: به او ناروا وناسزا گفت،- ه الشي

ء: آن چيز را به وى خبر داد.

=انعاج-

انعياجا [عوج] عليه: به او ميل وگرايش كرد.

=الإنعاش-

[نعش]: مص،- الاقتصادي:

پيش برد وترويج اقتصاد كشور اعم از كشاورزى وصنعت وجز آنها.

=الانعام-

ج إنعامات [نعم]: مص. انعام، مژدگانى.

=الإنعامة-

[نعم]: مژدگانى، عطا، بخشش.

=أنعت-

إنعاتا [نعت] الرجل: آن مرد زيباروى شد، آن مرد داراى سيرتى

نيكو شد.

=أنعج-

إنعاجا [نعج] القوم: شتران آن قوم فربه شدند.

=انعجم-

انعجاما [عجم] عليه الكلام: سخن بر او سخت ودشوار ومبهم شد.

=انعدل-

انعدالا [عدل] عن الطريق: از راه برگشت وبه سوى ديگرى روان شد.

=انعر-

إنعارا [نعر] الأراك: درخت اراك ميوه داد.

=الانعراج-

[عرج] (ف): خروج اشعه ى نورى از پرتو مستقيم خود مانند گذر نور

از سوراخى كوچك.

=انعرج-

انعراجا [عرج]: كج وخميده شد،- الشي ء: آن چيز گرايش كرد،- الطريق: راه كج شد،- عن الشي ء:

از آن چيز روى گردان شد وآنرا رها كرد،- القوم عن الطريق: آن

قوم از راه خود به سوى ديگرى رفتند.

=انعزل-

انعزالا [عزل] عنه: از او كناره گيرى كرد.

=أنعس-

إنعاسا [نعس] ه: او را به چرت زدن انداخت.

=أنعش-

إنعاشا [نعش] ه الله: خداوند او را سر زنده وشادمان كرد.

=انعصر-

انعصارا [عصر]: مطاوع (عصر) است،- العنب ونحوه: آب انگور

ومانند آن گرفته شد.

=انعطف-

انعطافا [عطف]: خم شد، تا شد، دو تا شد.

=انعطن-

انعطانا [عطن] الجلد: پوست در ظرف دباغى نهاده وبد بوى شد.

=انعفر-

انعفارا [عفر] الشي ء: آن چيز خاك آلوده شد،- فى التراب: در

خاك غلطيد.

=انعق-

انعقاقا [عق]: آن چيز شكافت،- الوادي: آن دره گود شد،- الغبار:

گرد وغبار برافراشته شد،- البرق: برق به درون ابر شد،- ت العقدة: گره سخت ومحكم شد.

=انعقد-

انعقادا [عقد]: مطاوع (عقد) است،- الأمر لفلان: آن امر ويژه ى او شد،- الدبس: شيره سفت شد،- الزهر:

شكوفه ميوه شد.

=انعقر-

انعقارا [عقر] ظهر الدابة من الرحل أو السرج: پشت ستور از

كجاوه يا زين زخم شد،- ت قوائم البعير: دست وپاى شتر شكسته شد.

=انعقف-

انعقافا [عقف] العود ونحوه: چوب كج معوج شد.

=الانعكاس-

[عكس] (ف): بازگشت شعاع نور پس از برخورد با برخى از سطوح

مانند آئينه يا سطح آب راكد.

=انعكس-

انعكاسا [عكس]: آن چيز وارونه شد؛ «انعكس النور»: نور برگشت

ومنعكس شد.

=أنعل-

إنعالا [نعل] الدابة: ستور را نعل بست.

=أنعم-

إنعاما [نعم] الشي ء: آن چيز را نرم كرد،- فى الأمر: در آن كار مبالغه كرد وكوشيد،- النظر فى المسألة: در آن مسأله تحقيق ودقت كرد،- فلانا: فلانى را در رفاه قرار داد؛ «انعم الله صباحك»: خداوند روز شما را خوش وفراخ كند؛ «انعم صباحا»:

صفحه ۱۵۰