125

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرها

=الإلكترون-

أو الكهيرب (ف): الكترون، عنصرى است بسيار ريز كه داراى برق

منفى است. اين واژه يونانى است.

=الإلكتروني-

منسوب به (الإلكترون) است، «العقل الإلكتروني»: دستگاه

كامپيوترى حساب است كه با سرعت بسيار چيزى را حساب مى كند.

=الألكع-

م لكعاء، ج لكع [لكع]: مرد پست وكينه توز.

=الألكن-

م لكناء، ج لكن [لكن]: آنكه در زبانش لكنت باشد وبه زحمت سخن گويد.

=ألم-

- ألما: دردمند شد.

=ألم-

تأليما [ألم] ه: او را دردمند كرد.

=ألم-

إلماما [لم] به مرض: بيمار شد،- بالمعنى: معناى چيزى را

شناخت،- بالأمر: در آن كار تدبير وچاره جوئى نكرد،- بالطعام: در خوردن غذا زياده روى نكرد،- بالذنب: گناه كرد،- فلانا: فلانى را به گناهان كوچك وادار كرد،- بالقوم وعلى القوم: بر آن قوم درآمد وزمان كوتاهى نزد آنان ماند،- الشي ء: آن چيز نزديك شد،- الغلام: آن نوجوان به سن بلوغ ورشد رسيد،- ت النخلة: نخل خرما رطب برآورد.

=الألم-

ج آلام: درد سخت .

=الألم-

دردمند.

=ألمى-

إلماء [لمي] اللص بكذا: دزد چيزى را پنهانى دزديد وبا خود برد.

=الألمى-

م لمياء، ج لمي [لمي]: آنكه لبهايش به رنگ تيره يا سياه باشد، «رمح المى»:

نيزه ى بسيار تيره وسخت، «ظل المى»:

سايه ى بسيار سياه؛ «شجر المى»: درخت پر شاخه وبرگ وسايه دار.

=الألماس-

(ك): الماس، برليان- اين واژه يوناني است-

ألمأ-

إلماء [لمأ] اللص على الشي ء وبالشي ء:

دزد آن چيز را پنهانى با خود برد.

=ألمح-

إلماحا [لمح] الى فلان: فلانى را زير چشمى نگاه كرد،- الشي ء:

آن چيز را با نگاهى كوتاه نگريست، آن چيز را درخشان كرد،- الرجل: آن مرد را بگونه اى نشان داد كه ديگران به او نگاه كنند.

=ألمس-

إلماسا [لمس] فلانا: او را به آنچه كه ميخواست يارى كرد.

=ألمظ-

إلماظا [لمظ] ه: آب بر لبان او رسانيد، او را طعنه ى سستى زد،-

البعير بذنبه: شتر دم خود را ميان دو پايش گرفت،- ه على فلان: او را بر فلانى خشمناك كرد،- الرجل القوس: زه كمان را بست،- الفرس: لب زيرين آن اسب سفيد شد.

=الألمظ-

[لمظ] من الخيل: اسبى كه لب زيرين آن سفيد باشد.

=ألمع-

إلماعا [لمع] الفرس ونحوها: پستان اسب ومانند آن بعلت آبستنى

نمايان ونوك آن سياه شد،- ت الشاة بذنبها: گوسفند براى نشان دادن آبستنى خود دنبه ى خود را بالا برد،- ت الأنثى: بچه در شكم مادر تكان خورد،- الى فلان بثوبه: با جامه خود به فلانى اشاره كرد،- الطائر بجناحيه: پرنده بالهاى خود را تكان داد وبه هم زد،- ت البلاد: در كشور گياه وعلف بسيار روئيده شد،- فلان بالشي ء وعليه: فلاني آن چيز را دزديد وبا خود برد.

=الألمع-

[لمع]: هشيار وبيدار.

=الألمعي-

[لمع]: مترادف (الألمع) است.

=الألمعية-

[لمع]: هشيارى وتيزهوشى.

=الألنجج-

عود خوشبو.

=الألنجوج-

مترادف (الألنجج) است.

=أله-

- ألوهة وإلاهة وألوهية: بندگى وعبادت كرد.

=أله-

تأليها ه: او را خداى خود خواند ، او را بمقام خدائى رسانيد، او

را عبادت كرد، او را بنده ى خود گرفت.

=الإله-

ج آلهة: معبود مطلق، مورد پرستش.

=الله-

[أله]: اسم ذات واجب الوجود است؛ «اللهم»: خدايا در اينجا ميم

مشدد عوض از حرف نداى محذوف است زيرا گفته نميشود «يا اللهم»، «اللهم إلا»: اگر نه؛ «اللهم اذا»: مترادف (إلا اذا) وبمعناى مگر اينكه است.

=ألهى-

إلهاء [لهو] ه اللعب عن كذا: بازى او را سرگرم كرد واز چيزى

بازداشت،- فلان الشي ء: آن چيز را از ناتوانى رها كرد،- الرحى وفي الرحى وللرحى: گندم در دهانه ى آسيا افكند،- الرجل: آن مرد بسيار بخشيد وعطا كرد.

=الهاج-

الهيجاجا [لهج] الشي ء: آن چيز در هم آميخته شد،- ت عينه:

چشمان او خواب آلوده شد،- اللبن: شير نيم بسته شد.

=الإلهام-

[لهم]: مص، الهام، آنچه كه خداوند متعال بر دل بندگانش مىندازد

كه كارى را انجام دهد يا ندهد.

=الألهانية-

[أله]: صفت ذاتى خداوند كه بنده را به حق پيوند مى دهد.

=ألهب-

إلهابا [لهب] النار: آتش را بر افروخت تا شعله ور شد،- الفرس:

اسب با شتاب در دويدن كوشيد وگرد وخاك برانگيخت،- البرق: برق پياپى وبدون فاصله درخشيد،- فى الكلام: سخن را با شتاب وقاطعانه گفت.

=ألهج-

إلهاجا [لهج] فلانا بالشي ء: فلانى را به آن چيز حريص ومشتاق كرد،- الفصيل:

در دهان بچه ى شتر چوبهائى نهاد وآنرا بست تا نتواند شير خورد،- الرجل: شتر بچگان آن مرد به مكيدن شير از پستان مادرشان حريص وآزمند شدند،- الشي ء:

به آن چيز علاقمند وشيفته شد.

=ألهد-

إلهادا [لهد] ه: بر او ستم كرد،- الى الأرض: گرانبار وبسوى

زمين خميده شد،- به: او را سرزنش كرد وكوچك شمرد،- بفلان: يكى از آن دو مرد را گرفت وديگرى را رها كرد تا او را بكشد.

=ألهف-

إلهافا [لهف]: حريص وآزمند شد.

=ألهم-

إلهاما [لهم] الله فلانا خيرا: خداوند در قلب او نيكى افكند واو را موفق

صفحه ۱۲۵