قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرها
=الإلكترون-
أو الكهيرب (ف): الكترون، عنصرى است بسيار ريز كه داراى برق
منفى است. اين واژه يونانى است.
=الإلكتروني-
منسوب به (الإلكترون) است، «العقل الإلكتروني»: دستگاه
كامپيوترى حساب است كه با سرعت بسيار چيزى را حساب مى كند.
=الألكع-
م لكعاء، ج لكع [لكع]: مرد پست وكينه توز.
=الألكن-
م لكناء، ج لكن [لكن]: آنكه در زبانش لكنت باشد وبه زحمت سخن گويد.
=ألم-
- ألما: دردمند شد.
=ألم-
تأليما [ألم] ه: او را دردمند كرد.
=ألم-
إلماما [لم] به مرض: بيمار شد،- بالمعنى: معناى چيزى را
شناخت،- بالأمر: در آن كار تدبير وچاره جوئى نكرد،- بالطعام: در خوردن غذا زياده روى نكرد،- بالذنب: گناه كرد،- فلانا: فلانى را به گناهان كوچك وادار كرد،- بالقوم وعلى القوم: بر آن قوم درآمد وزمان كوتاهى نزد آنان ماند،- الشي ء: آن چيز نزديك شد،- الغلام: آن نوجوان به سن بلوغ ورشد رسيد،- ت النخلة: نخل خرما رطب برآورد.
=الألم-
ج آلام: درد سخت .
=الألم-
دردمند.
=ألمى-
إلماء [لمي] اللص بكذا: دزد چيزى را پنهانى دزديد وبا خود برد.
=الألمى-
م لمياء، ج لمي [لمي]: آنكه لبهايش به رنگ تيره يا سياه باشد، «رمح المى»:
نيزه ى بسيار تيره وسخت، «ظل المى»:
سايه ى بسيار سياه؛ «شجر المى»: درخت پر شاخه وبرگ وسايه دار.
=الألماس-
(ك): الماس، برليان- اين واژه يوناني است-
ألمأ-
إلماء [لمأ] اللص على الشي ء وبالشي ء:
دزد آن چيز را پنهانى با خود برد.
=ألمح-
إلماحا [لمح] الى فلان: فلانى را زير چشمى نگاه كرد،- الشي ء:
آن چيز را با نگاهى كوتاه نگريست، آن چيز را درخشان كرد،- الرجل: آن مرد را بگونه اى نشان داد كه ديگران به او نگاه كنند.
=ألمس-
إلماسا [لمس] فلانا: او را به آنچه كه ميخواست يارى كرد.
=ألمظ-
إلماظا [لمظ] ه: آب بر لبان او رسانيد، او را طعنه ى سستى زد،-
البعير بذنبه: شتر دم خود را ميان دو پايش گرفت،- ه على فلان: او را بر فلانى خشمناك كرد،- الرجل القوس: زه كمان را بست،- الفرس: لب زيرين آن اسب سفيد شد.
=الألمظ-
[لمظ] من الخيل: اسبى كه لب زيرين آن سفيد باشد.
=ألمع-
إلماعا [لمع] الفرس ونحوها: پستان اسب ومانند آن بعلت آبستنى
نمايان ونوك آن سياه شد،- ت الشاة بذنبها: گوسفند براى نشان دادن آبستنى خود دنبه ى خود را بالا برد،- ت الأنثى: بچه در شكم مادر تكان خورد،- الى فلان بثوبه: با جامه خود به فلانى اشاره كرد،- الطائر بجناحيه: پرنده بالهاى خود را تكان داد وبه هم زد،- ت البلاد: در كشور گياه وعلف بسيار روئيده شد،- فلان بالشي ء وعليه: فلاني آن چيز را دزديد وبا خود برد.
=الألمع-
[لمع]: هشيار وبيدار.
=الألمعي-
[لمع]: مترادف (الألمع) است.
=الألمعية-
[لمع]: هشيارى وتيزهوشى.
=الألنجج-
عود خوشبو.
=الألنجوج-
مترادف (الألنجج) است.
=أله-
- ألوهة وإلاهة وألوهية: بندگى وعبادت كرد.
=أله-
تأليها ه: او را خداى خود خواند ، او را بمقام خدائى رسانيد، او
را عبادت كرد، او را بنده ى خود گرفت.
=الإله-
ج آلهة: معبود مطلق، مورد پرستش.
=الله-
[أله]: اسم ذات واجب الوجود است؛ «اللهم»: خدايا در اينجا ميم
مشدد عوض از حرف نداى محذوف است زيرا گفته نميشود «يا اللهم»، «اللهم إلا»: اگر نه؛ «اللهم اذا»: مترادف (إلا اذا) وبمعناى مگر اينكه است.
=ألهى-
إلهاء [لهو] ه اللعب عن كذا: بازى او را سرگرم كرد واز چيزى
بازداشت،- فلان الشي ء: آن چيز را از ناتوانى رها كرد،- الرحى وفي الرحى وللرحى: گندم در دهانه ى آسيا افكند،- الرجل: آن مرد بسيار بخشيد وعطا كرد.
=الهاج-
الهيجاجا [لهج] الشي ء: آن چيز در هم آميخته شد،- ت عينه:
چشمان او خواب آلوده شد،- اللبن: شير نيم بسته شد.
=الإلهام-
[لهم]: مص، الهام، آنچه كه خداوند متعال بر دل بندگانش مىندازد
كه كارى را انجام دهد يا ندهد.
=الألهانية-
[أله]: صفت ذاتى خداوند كه بنده را به حق پيوند مى دهد.
=ألهب-
إلهابا [لهب] النار: آتش را بر افروخت تا شعله ور شد،- الفرس:
اسب با شتاب در دويدن كوشيد وگرد وخاك برانگيخت،- البرق: برق پياپى وبدون فاصله درخشيد،- فى الكلام: سخن را با شتاب وقاطعانه گفت.
=ألهج-
إلهاجا [لهج] فلانا بالشي ء: فلانى را به آن چيز حريص ومشتاق كرد،- الفصيل:
در دهان بچه ى شتر چوبهائى نهاد وآنرا بست تا نتواند شير خورد،- الرجل: شتر بچگان آن مرد به مكيدن شير از پستان مادرشان حريص وآزمند شدند،- الشي ء:
به آن چيز علاقمند وشيفته شد.
=ألهد-
إلهادا [لهد] ه: بر او ستم كرد،- الى الأرض: گرانبار وبسوى
زمين خميده شد،- به: او را سرزنش كرد وكوچك شمرد،- بفلان: يكى از آن دو مرد را گرفت وديگرى را رها كرد تا او را بكشد.
=ألهف-
إلهافا [لهف]: حريص وآزمند شد.
=ألهم-
إلهاما [لهم] الله فلانا خيرا: خداوند در قلب او نيكى افكند واو را موفق
صفحه ۱۲۵