قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرها
=التصق-
التصاقا [لصق] بالشي ء: به آن چيز چسبيد وپيوست شد.
=التط-
التطاطا [لط]: پنهان شد،- الشي ء:
آن چيز را پنهان كرد،- بالمسك: با مشك خود را عطر آگين كرد.
=التطع-
التطاعا [لطع]: آنچه را كه در ظرف يا در حوض بود نوشيد،- الشي
ء: آن چيز را ليسيد.
=التطم-
التطاما [لطم] القوم: آن قوم بر يكديگر سيلى زدند،- ت الأمواج:
موجها بر يكديگر برخورد كردند.
=التظى-
التظاء [لظي] ت النار: آتش برافروخته شد،- فلان: فلانى خشمناك
وبرانگيخته شد.
=التعج-
التعاجا [لعج]: از اندوهى كه بر او وارد شد سرگردان وبرانگيخته گرديد.
=التعق-
التعاقا [لعق] لونه: رنگ او دگرگون شد.
=التعن-
التعانا [لعن]: خود را نفرين كرد،- القوم: آن قوم يكديگر را
نفرين كردند.
=التغم-
التغاما [لغم] الذهب: طلا با جيوه آميخته شد.
=التف-
التفافا [لف] في ثوبه: خود را در جامه اش پيچيد،- عليه القوم:
آن قوم بر او گرد آمدند،- الشي ء: آن چيز جمع وانبوه شد،- النبات: گياهان در هم پيچيده شدند،- له على حنق: در حاليكه سينه ى پر كينه داشت بر او پيچيد.
=التفت-
التفاتا [لفت] اليه: به سوى او توجه كرد،- بوجهه يمنة او يسرة:
چهره خود را به راست وچپ گردانيد.
=التفع-
التفاعا [لفع] الرجل بالثوب والشجر بالورق: آن مرد خود را در جامه پيچيد يا آن درخت در برگهايش پوشيده شد،- ت الأرض: گياه وسبزه ى آن زمين روئيد وبلند شد.
=التفع-
[لفع] لونه: رنگ چهره ى او دگرگون شد.
=التفم-
التفاما [لفم] ت المرءة: آن زن بر چهره ى خود بينى بند بست.
=التقى-
التقاء [لقي] الشي ء: آن چيز را ديد،- القوم: آن قوم با هم
ديدار كردند،- بفلان: با فلانى روبرو شد، برخورد كرد.
=التقط-
التقاطا [لقط] الشي ء: آن چيز را ناخودآگاه پيدا كرد، آن چيز را از روى زمين برداشت، از اينجا وآنجا چيز را جمع آورى كرد،- اللقاط: خوشه هاى درو نشده را از روى زمين جمع كرد،- صورة:
تصويرى شمسى گرفت،- اذاعة او رسالة لا سلكية: بوسيله ى بى سيم
پيام گرفت.
=التقم-
التقاما [لقم] الطعام: غذا را بلعيد.
=التك-
التكاكا [لك] العسكر: لشكريان بهم پيوستند ودر هم آميختند،- فى كلامه:
سخن را به خطا گفت،- فى حجته: در آوردن دليل وبرهان درنگ كرد.
=التكم-
التكاما [لكم]: مترادف (التطم) است.
=التم-
التماما [لم] فلانا: از فلانى ديدار كرد،- بالقوم: نزد آن قوم
آمد وبر آنها وارد شد؛ «التم الناس»: مردم اجتماع كردند اين تعبير در زبان متداول رايج است.
=التمح-
التماحا [لمح] ه: او را با نگاهى كوتاه نگريست.
=التمح-
[لمح] بصره: بينائى او از دست رفت.
=التمس-
التماسا [لمس] الشي ء من فلان:
آن چيز را فلانى خواست.
=التمظ-
التماظا [لمظ] بشفتيه: دو لب خود را بر روى هم نهاد وصدايى از
آن شنيده شد،- الطعام: غذا را خورد،- بحقه: حق او را برد،- الشي ء: آن چيز را با شتاب بدهان انداخت،- بالشي ء: بر آن چيز پيچيد.
=التمع-
التماعا [لمع] البرق وغيره: برق وجز آن درخشيد،- الشي ء: آن چيز را دزديد،- القوم: آن قوم را با خود برد،- لونه:
رنگ از چهره اش پريد ودگرگون شد.
=التمع-
[لمع] لونه: مترادف (التمع) است.
=التهى-
التهاء [لهو] الرجل بالشي ء : آن مرد با آن چيز سرگرم شد،- عنه
بغيره: از او روى گردان شد وبه ديگرى روى آورد.
=الالتهاب-
[لهب]: مص،- (طب): سرخى وتورم عضوى از بدن همراه با درد وتب،
التهاب.
=التهب-
التهابا [لهب] ت النار: آتش شعله ور شد،- عليه: بر او خشم كرد
وآتشى شد، «فلان يلتهب جوعا»: فلانى از گرسنگى مى سوزد ومى نالد.
=التهث-
التهاثا [لهث] الكلب: بمعناى (لهث) است، سگ از تشنگى وگرما
زبانش را بيرون آورد وتكان داد.
=التهف-
التهافا [لهف] فلان: از اندوهى كه بر فلانى وارد شده به سوز
وگداز افتاد،- ت النار: آتش برافروخته شد.
=التهم-
التهاما [لهم] الشي ء: آن چيز را يكباره بلعيد.
=التهم-
[لهم] لونه: رنگ چهره او گرفته ودگرگون شد.
=التوى-
التواء [لوو] القدح أو الرمل: تير قمار يا توده ريگ كج شد،- الشي ء: آن چيز پيچيده شد،- لوية: غذائى تهيه نمود وآنرا پنهان كرد،- عليه الأمر: آن امر بر او دشوار وسخت شد.
=التوى-
التواء [لوي] الحبل: ريسمان تابيده وتا شد،- الأمر: آن كار
دشوار شد،- عن الأمر: از آن كار روى گردان شد.
=ألث-
إلثاثا [لث]: بمعناى (لث) است، اقامت گزيد.
=الألثغ-
م لثغاء، ج لثغ [لثغ]: آنكه در زبانش شكستگى باشد.
=ألج-
إلجاجا [لج] القوم: آن قوم بر عميق ترين جاى دريا سوار بر كشتى شدند.
صفحه ۱۲۲