قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرها
اقشعرارا [قشعر] جلده: پوست او لرزيد؛ «هذا شي ء تقشعر منه الأبدان»: اين چيزى است كه بدنها از آن مى لرزد، چروكيده شد، سخت وخشن شد، رنگ او دگرگون شد،- الشعر: از فرط ترس يا سرما موى بدن او راست شد،- ت الأرض:
زمين در اثر نيامدن باران خشك وچروكيده شد،- ت السنة: سال خشك
وبى بركت شد.
=أقص-
إقصاصا [قص] ت الشاة: آبستنى گوسفند آشكار شد،- الموت فلانا: مرگ به فلانى نزديك شد،- الأمير فلانا من فلان:
حاكم انتقام فلان را از فلانى گرفت وقصاص كرد،- الرجل من نفسه:
امكان قصاص خواستن خود را بديگرى داد.
=أقصى-
إقصاء [قصو] فلانا عنه: او را از فلانى دور كرد،- الشي ء: آن
چيز را به منتهى اليه خود رسانيد.
=الأقصى-
م قصوى وقصيا، ج اقاص [قصو]:
دورتر،- «الى اقصى حد»: تا دورترين حد،- «من ادناه الى اقصاه»:
از نزديك تا دور آن،- «الشرق الأقصى»: خاور دور،- م قصواء جمع قصو من الجمال: شترى كه گوشه بينى آن كمى بريده شده باشد.
=أقصب-
إقصابا [قصب] المكان: آنجاى نيزار شد.
=أقصد-
إقصادا [قصد] الشاعر: شاعر به توليد قصيده ها ادامه داد،- ه:
او را با نيزه زد،- السهم: تير بر او انداخت واو را كشت،- ت الحية فلانا: مار فلانى را گزيد واو را كشت.
=أقصر-
إقصارا [قصر] ه: آن را كوتاه كرد.
=اين واژه ضد (اطال) است، از درازاى آن گرفت،- الكلام: سخن را
كوتاه گفت،- من الصلاة: نماز را كوتاه كرد،- عن الأمر: آن امر را با توانائى كه بر آن داشت رها كرد.
=الأقصر-
ج أقاصر وأقصرون، م قصرى ج قصر:
اسم تفضيل است،- م قصراء، ج قصر: آنكه مهره هاى گردنش خشك شده باشد.
=الأقصف-
[قصف]: آنكه سست وناتوان باشد، آنكه دندانهاى پيشين وى شكسته
شده باشد.
=الأقصم-
م قصماء، ج قصم [قصم]: آنكه دندانهاى پيشين وى شكسته شده باشد.
=الأقصوصة-
ج أقاصيص [قص]: داستان، مترادف (القصة) است.
=أقض-
إقضاضا [قض] الطعام أو المكان: غذا يا مكان داراى سنگريزه شد.
اين واژه بمعناى (قض ) است،- المضجع: بستر ناهموار وخشن شد،- الله مضجعه: خداوند آرامش وراحتى را از او بگيرد.
=الأقض-
[قض]: آنچه كه در آن سنگريزه يا بر آن گرد وخاك باشد.
=الإقطاعة-
ج إقطاعات [قطع]: زمينى كه به تيول به سربازان داده شود تا از
غله ى آن امرار معاش كنند.
=الإقطاعي-
[قطع]: آنكه زمينى در تصرف دارد، آنكه نظام فئوداليسم را تأييد
كند، آنكه منتسب به نظام سياسى واجتماعى فئوداليسم باشد؛ «العهد الإقطاعي»: روزگار ودوران حكومت اقطاعي يا ملوك الطوايفى؛ «المجتمع الإقطاعي»: جامعه ى اقطاعي يا مالكين بزرگ وفئودالها.
=الإقطاعية-
گونه اى از نظامهاى سياسى واجتماعى بر مبناى نظام فئودالى يا
مالكيت بزرگ، ملوك الطوايفى.
=أقطر-
إقطارا [قطر] الماء: آب را قطره قطره چكانيد،- الشي ء: هنگام
تقطير آن چيز رسيد،- النبت: گياه شروع به خشكيدن كرد،- الإبل: شتران را نزديك بهم وپشت سر هم در آورد،- ه: آنرا از دو طرف بر زمين افكند.
=أقطع-
إقطاعا [قطع] فلانا: او را از نهرى گذرانيد،- ت الدجاجة: مرغ از تخم افتاد،- ماء البئر: آب چاه فرو رفت،- ه الشي ء: از آن چيز روى گردان شد،- القوم: باران از آن قوم بريده شد،- ت السماء بموضع كذا: در آن جاى باران بند آمد،- عن اهله: از خانواده ى خود دور شد وبريد،- الرجل: دليل وبرهان آن مرد بريده شد وخاموش ماند،- ه بالحجة:
با دليل وبرهان او را رام وخاموش كرد،- ه الحطب: به او اجازه
داد تا هيزم بشكند،- الأمير الجند البلد: امير غله ى آن شهر را به سربازان داد تا از آن روزى خورند.
=الأقطع-
م قطعاء، ج قطع وقطعان [قطع]: مرد دست بريده، كر.
=أقطف-
إقطافا [قطف] الكرم: هنگام چيدن انگور رسيد.
=أقعى-
إقعاء [قعي] أنفه: نوك بينى او بلند وخميده شد،- الكلب: سگ بر
روى سرين خود نشست ودو پايش را بر زمين گسترد،- فرسه: اسب خود را به عقب برگردانيد.
=الإقعاد-
[قعد]: مص،- (طب): بيمارى زمين گيرى كه در انسان پديد آيد.
=أقعد-
إقعادا [قعد] ه عن الأمر: از آن كار او را بازداشت،- ه: او را وادار به نشستن كرد، او را ايستاند، به او خدمت كرد؛ «اقامه واقعده»: او را سرگردان وبرانگيخته كرد،- ب المكان: در آن مكان اقامت كرد،- البئر: چاه را به اندازه نشستن كند وبه آب نرسيد وآنرا رها كرد،- أباه: پدرش را از فعاليت كسبى بازداشت ومتكفل زندگى او شد.
=أقعد-
[قعد]: به بيمارى (قعاد): زمين گيرى دچار شد.
=أقعر-
إقعارا [قعر] البئر: چاه را گود كرد.
=الأقعس-
م قعساء، ج قعس [قعس]: مرد سينه بر آمده وپشت فرو رفته، مرد توانا وبزرگوار؛ «بعير اقعس»: شتر خميده كه سر وگردن وكمرش فرو رفته باشد؛ «فرس اقعس»:
اسبى كه پشت آن نرم وهموار باشد؛ «عز اقعس»: ارجمندى بلند
وپايدار؛ «ليل اقعس»: شبى بلند وبى پايان.
=أقعص-
إقعاصا [قعص] ه: در جاى خود او را كشت، او را از پاى در آورد.
=الأقعن-
م قعناء، ج قعن وتصغيره قعين [قعن]:
صفحه ۱۱۳