104

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرها

تا لبريز شد،- الماء: آب را خالى كرد،- الدمع: اشك ريخت،-

القوم من المكان: آن قوم از آن مكان بيرون رفتند وپراكنده شدند،- القوم فى الحديث: آن قوم به سخن پرداختند وشتاب كردند،- القوم على الرجل: آن قوم بر آن مرد تاختند و، چيره شدند،- بالشي ء: آن چيز را بدور افكند؛ «ما افاض بكلمة»: هيچ سخنى نگفت .

=الأفاعيل-

[فعل] عند العروضيين: در نزد عروضيان بمعناي (التفاعيل) است.

=الأفاف-

[أف]: آنكه بسيار افسوس خورد، بسيار اف گوينده.

=أفاق-

إفافة [فوق] من النوم: از خواب بيدار شد،- من غفلته: آن مرد از غفلت وبيخبرى بيرون آمد،- السكران من سكره: آن مرد مست هشيار شد،- من مرضه: از بيمارى بهبود يافت،- المجنون من جنونه: آن ديوانه از ديوانگى كه داشت بر سر عقل آمد،- عنه النعاس: چرت زدن از او بدر شد،- الزمان:

روزگار پس از تنگى فراخ شد،- الحالب:

دوشنده ى شير ميان دو دوشيدن استراحت گرفت،- ت الناقة: در

پستان ماده شتر مقدارى شير در فاصله ى دو دوشيدن جمع شد،- السهم: سر تير را در زه كمان قرار داد تا تير اندازى كند.

=الأفاق-

آنكه براى كسب وكار به سير وسياحت بپردازد.

=الأفاك-

ج أفاكون: دروغگو.

=أفانين-

[فن] الكلام: راه وروش فن سخنگوئى وانواع آن.

=الأفاويق-

[فوق]: آب باران كه در ابر ذخيره شده وپى در پى ببارد.

=أفتى-

إفتاء [فتو] فلانا في المسألة: درباره آن مسأله به فلانى فتوى داد.

=افتات-

افتواتا [فوت] ه الأمر: كار از او گذشت،- الكلام: سخن را نو

آورى كرد،- على فلان فى الأمر: در آن امر فلانى را محكوم كرد،- برأيه: در رأى خود استبداد كرد،- بامره: كار خود را بدون مشورت با كسى انجام داد.

=افتاق-

افتياقا [فوق] الرجل: آن مرد فقير شد.

=افتأت-

افتئاتا [فأت] برأيه: در رأى خود استبداد كرد،- علي الباطل: بر

من بهتان زد.

=افتئت-

[فأت]: ناگهان مرد.

=افتأل-

افتئالا [فأل] به: به آن چيز فال خوب زد. اين واژه ضد (تشاءم) است.

=الافتتاح-

[فتح]: مص؛ «افتتاح الجلسة»:

سر آغاز جلسه، گشايش جلسه ى رسمى.

=الافتتاحي-

[فتح]: منسوب به (الافتتاح) است؛ «المقال الافتتاحي»: آغاز

سخنراني، سر مقاله ى روزنامه يا مجله.

=الافتتاحية-

سر مقاله ى روزنامه.

=افتتح-

افتتاحا [فتح] الأبواب: در بها را باز كرد،- البلاد: كشور

گشائى كرد،- الأمر بكذا: كار را با آن چيز آغاز كرد.

=افتتن-

افتتانا [فتن]: آن مرد دچار فتنه اى شد كه مال وخرد او را برد،

در فتنه افتاد،- ه: او را به فتنه انداخت،- فى دينه: از دين خود برگشت.

=افتجأ-

افتجاء [فجأ] الرجل: ناگهان بر آن مرد آمد.

=افتجر-

افتجارا [فجر] في الكلام: سخن را بى آنكه از كسى شنيده باشد

جعل واختراع كرد.

=افتحص-

افتحاصا [فحص] عنه: درباره او بحث وجستجو كرد.

=أفتخ-

إفتاخا [فتخ] الرجل: آن مرد خسته ودرمانده شد.

=افتخ-

افتخاخا [فخ] النائم: در خواب خرخر كرد.

=الأفتخ-

[فتخ]: آنكه بند انگشتانش سست ونرم وناتوان باشد؛ «رجل افتخ الطرف»:

مرد سست نگاه.

=افتخر-

افتخارا [فخر]: مترادف (فخر) است.

=افتدى-

افتداء [فدي] به: او را باز خريد كرد،- منه بكذا: او را در

برابر مال يا چيزى رهائى داد،- ت المرأة نفسها من زوجها: آن زن به شوهر خود مالى داد تا از او رها شود وطلاق بگيرد.

=أفتر-

إفتارا [فتر]: پلكهاى چشم او ناتوان ونگاهش شكسته شد،- ه الداء او السكر:

بيمارى يا مستى او را ناتوان كرد.

=افتر-

افترارا [فر] البرق: برق درخشيد،- الرجل: آن مرد خنده زيبائى

كرد،- الشي ء: آن چيز را به درون بينى كشيد.

=افترى-

افتراء [فرو] الفرو: پوستين در بر كرد.

=افترى-

افتراء [فري] عليه الكذب: دروغ بر او بست،- عليه: بر او تعدى

كرد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.

=الافتراض-

[فرض]: مص،- عند المنطقيين:

روش عكس قضاياى منطقى است.

=افترز-

افترازا [فرز] الأمر: آن امر را حل وفصل كرد.

=افترس-

افتراسا [فرس] الأسد فريسته: شير گردن شكار خود را گرفت وخرد

كرد، شكار كرد.

=افترش-

افتراشا [فرش] الشي ء: آن چيز گسترده شد،- الشي ء: آن چيز را لگدمال كرد،- الثوب ونحوه: جامه ومانند آنرا بگونه ى فرش گسترد،- ذراعيه: دو بازوى خود را همچون فرش پهن كرد،- الرجل:

آن مرد را بر زمين افكند،- الطريق: راه را پيمود،- إثر فلان:

بدنبال اثر فلانى رفت،- ت الشجة الدماغ: استخوان سر را شكافت ولى خرد نكرد،- المال: آن مال را غصب كرد،- عرضه: به آب رو وناموس وى تجاوز كرد.

=افترص-

افتراصا [فرص] الفرصة: فرصت را غنيمت شمرد.

=افترض-

افتراضا [فرض]: فرض كرد، انديشه ى خود را براى مسأله اى بكار گرفت،- الله الأحكام على عباده: خداوند احكام را بر بندگان خود واجب گردانيد،- الجند: سربازان حقوق وپاداش خود را گرفتند.

صفحه ۱۰۴