سوختم من سوخته خواهد كسي
تا زمن آتش زند اندر خسي
سوخته چون قابل آتش بود
سوخته بستان كه آتش كش بود
اي دريغا اي دريغا اي دريغ
كان چنان ماهي نهان شد زير ميغ
چون زنم دم كآتش دل تيز شد
شير هجر آشفته وخونريز شد
آنكه او هوشيار خود تندست ومست
چون بود او چون قدح گيرد بدست ***
صفحه نامشخص