شوق چوباقى بوديار چه خوب وچه زشت
دوست چوساقى بود باده چه صاف وچه درد
خسرو اگر عاشقي فكر سرخود بكن
هركه درين راه رفت سر بسلامت نبرد
وله:
يار قبا چست كرد رخش بميدان بريد
اين سرو هرسر كه هست درخم چو گان بريد
غمزه زن مارسيد ساخته داريد جان
يوسف ماباز گشت مژده بكنعان بريد
نيست دل چون مني درخور شاهين شاه
Página desconocida