কামুস আরবি ফার্সি
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
জনগুলি
اصلاح چيزى را خواست.
=استرن-
استرنانا [رن] لكذا: به چيزى سرگرم شد.
=استرهب-
استرهابا [رهب] ه: او را ترسانيد.
=استرهن-
استرهانا [رهن] ه الشي ء: آن چيز را از او گرو خواست.
=استروح-
استرواحا [روح]: آرامش يافت،- الغصن: شاخه درخت با وزش باد
تكان خورد،- الصيد: شكار بوى انسان دريافت،- الشى ء: آن چيز را بوئيد،- الشجر: درخت را زنده وسر سبز كرد.
=استزات-
استزاتة [زيت]: روغن يا روغن زيتون خواست.
=استزاد-
استزادة [زود] الرجل: آن مرد زاد وتوشه خواست.
=استزاد-
استزادة [زيد] ه: از وى فزونى خواست.
=استزار-
استزارة [زور] ه: خواستار ديدار وى شد.
=استزرى-
استزراء [زري] ه: او را تحقير وسبك كرد.
=استزف-
استزفافا [زف] ه السيل: سيل او را با خود كشيد وبرد،- ه السير:
راه رفتن او را شادمان كرد.
=استزل-
استزلالا [زل] ه: او را به لغزش واداشت، او را به لغزش افكند،
او را لغزانيد.
=استساغ-
استساغة [سوغ] الشراب: مي بر او گوارا شد،- الشي ء: به آن چيز
راضى وخوشنود شد.
=استساق-
استساقة [سوق] ه الماشية: دامها را به او سپرد تا راه برد
وچراند.
=استسب-
استسبابا [سب] له: او را در معرض دشنام قرار داد،- له الأمر:
آن كار براى او استوار شد.
=استسخر-
استسخارا [سخر] ه: او را به كارى بدون دستمزد واداشت،- به
ومنه: او را مسخره يا ريشخند كرد.
=استسر-
استسرارا [سر] عنه: از او پنهان شد،- الشي ء: در پنهان كردن آن
چيز بسيار كوشيد،- الرجل: راز خود را به او گفت،- القمر: ماه براى يك يا دو شب درنيامد،- الرجل : آن مرد براى خود كنيزكى گرفت، آن مرد خوشحال شد.
=استسعى-
استسعاء [سعي] الرجل: آن مرد را براى دريافت صدقات ووجوهات به
كار گرفت،- العبد: آن برده را به كارى واداشت كه باعث آزادى وى شود.
=استسعد-
استسعادا [سعد] بالشي ء: آن چيز را براى او ميمون شمرد؛
«استسعد فلان برؤية فلان»: ديدن فلانى را براى خود به فال نيك گرفت.
=استسعل-
استسعالا [سعل] ت المرأة: آن زن مانند غول پليد وبد زبان شد.
=استسفر-
استسفارا [سفر] المرأة: از آن زن خواست تا پوشش از چهره
برافكند.
=استسقى-
استسقاء [سقي]: به بيمارى استسقا دچار شد،- منه: از او آب
خواست تا بنوشد،- الرجل: با تكلف خود را به قى زدن درآورد.
=الاستسقاء-
[سقي]: طلب آبيارى، از درگاه خداوند متعال خواستن كه باران
ببارد،- (طب): جمع شدن ترشحات ومايعات در بافتهاى سلولى بدن كه باعث بيمارى استسقا مى گردد.
=استسلف-
استسلافا [سلف] المال: پول قرض كرد، وام گرفت.
=استسلم-
استسلاما [سلم]: فرمانبردار شد؛ «استسلم الجيش»: ارتش سلاح خود
را به يكسو افكند وبه دشمن تسليم شد.
=استسمى-
استسماء [سمو] الرجل: نام آن مرد را پرسيد.
=استسمج-
استسماجا [سمج] ه: او را ناپسند شمرد.
=استسمع-
استسماعا [سمع] ه: آن را شنيد.
=استسمك-
استسماكا [سمك]: ماهى خورد،- الثياب: از جامه ها ضخيم آنرا جدا
كرد وگرفت.
=استسمن-
استسمانا [سمن]: از او روغن خواست،- ه: او را فربه يافت وشمرد.
=استسن-
استسنانا [سن]: دندان او بزرگ شد،- الطريقة: آن روش را بكار
گرفت،- بالشي ء: از آن چيز پيروى كرد،- الطريق: راه مورد استفاده قرار گرفت،- ت العين: اشك چشم روان شد.
=استسنح-
استسناحا [سنح] ه عن كذا: پيدا شدن آن چيز را خواست.
=استسهل-
استسهالا [سهل] ه: آن چيز را آسان شمرد.
=استشار-
استشارة [شور] فلانا: با فلانى مشورت كرد،- الطبيب: نظر پزشك را درباره مريضى خواستار شد،- المحامي:
نظر وكيل دادگسترى را درباره موضوعى قانونى خواست،- العسل: از
كندو عسل درآورد،- الرجل : آن مرد جامه نيكو پوشيد،- الأمر: آن امر آشكار وروشن شد،- ت الإبل: شتران فربه وزيبا شدند.
=استشاط-
استشاطة [شيط] عليه: بر او خشم گرفت؛ «استشاط غضبا»: از خشم
برافروخته شد،- فى الحرب: در جنگ كشتار كرد،- الحمام: كبوتر با نشاط پريد،- من الأمر: براى آن كار سبكبال شد.
=استشال-
استشالة [شول] ت الناقة ذنبها: ماده شتر دم خود را بالا برد.
=استشاف-
استشافة [شوف] الجرح: زخم غليظ وسفت شد.
=استشأم-
استشآما [شأم] به: به آن چيز فال بد زد.
=استشت-
استشتاتا [شت] الشمل: پراكنده شد.
=استشرى-
استشراء [شري] الرجل: آن مرد خشمگين شد،- ت الأمور: كارها بزرگ
ودشوار شدند،- الرجل فى الأمر: آن مرد در آن كار اصرار ولجبازى كرد.
=الاستشراق-
[شرق]: دانش زبان وادبيات وعلوم شرقي، خاور شناسى.
=استشرب-
استشرابا [شرب] لونه: رنگ آن
পৃষ্ঠা ৫৮