43

কামুস আরবি ফার্সি

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

জনগুলি

باريد،- ت القربة: آنچه كه در مشك بود روان شد.

=أرذى-

إرذاء [رذي] ه: آنرا نرم وسست كرد، آن را به دور افكند.

=أرذل-

إرذالا [رذل]: كار زشت وناپسنديده كرد، ياران او پست شدند،- ه:

او را فرومايه كرد،- الدراهم: درهمها را قلابى وناروا كرد وبرگردانيد.

=الأرذل-

ج أراذل وأرذلون [رذل]: بدتر، پست تر، مرد فرومايه وپست.

=أرز-

إرزازا [رز] ت الجرادة: ملخ دم خود را به زمين فرو برد تا تخم ريزد.

الأرز (ن):

درختى است از تيره صنوبرها داراى چوبهاى سفت ومرغوب همانند سرو، معروفترين انواع آن ارز لبنان وارز اطلس وارز كوههاى حملاياست.

=الأرز-

(ن): برنج كه از تيره نجيليات ودانه هاى آن معروف است واز غذاهاى اصلى بسيارى از مردم است ودر مناطق گرمسيرى ومعتدل در زمينهاى باتلاقى كشت مى شود.

=الأرز-

[أرز] (ن): مرادف (الأرز) است.

=أرزح-

إرزاحا [رزح] العنب: درخت افتاده انگور را بلند كرد.

=أرزم-

إرزاما [رزم] ت الناقة: آن ماده شتر نسبت به بچه خود مهربانى كرد،- الرعد:

بانگ رعد رسا بود.

=الأرزن-

[رزن] (ن): درخت ارزن كه داراى چوبهاى سفت وسخت مى باشد واز آن

عصا وچوبدستى سازند.

=الأرزية-

[أرز] (ن): درخت كاج كه از رسته صنوبريات است.

=الإرزيز-

[رز]: نيزه ثابت، لرزه، تگرگ ريز بشكل برف، مردى كه صداى بلند

ورسا دارد، تلفن.

=أرس-

إرساسا [رس] السقم في جسده: بيمارى در تن وى پايدار شد.

=أرسى-

إرساء [رسو] الشي ء: آن چيز استوار وثابت شد،- السفينة: كشتى

را در لنگرگاه قرار داد،- الوتد فى الأرض: ميخ را در زمين كوفت.

=الإرسالية-

ج إرساليات [رسل]: مبلغان دينى، خانه مبلغان.

=أرسب-

إرسابا [رسب] ه: آن را ته نشين كرد.

=الأرستقراطي-

آنكه از طبقه بزرگان واشراف باشد. اين كلمه يونانى است.

=الأرستوقراطية-

طبقه بزرگان واشراف، حكم بزرگان واشراف- اين كلمه يونانى است.

=أرسح-

إرساحا [رسح] ه: او را لاغر كرد.

=الأرسح-

م رسحاء، ج رسح [رسح]: آنكه سرين ورانهايش كم گوشت باشد.

=أرسخ-

إرساخا [رسخ] ه: آن چيز را ثابت واستوار كرد؛ «ارسخ الشي ء فى

ذهنه»: آن چيز را در ذهن او گنجانيد.

=الأرسع-

م رسعاء، ج رسع [رسع]: آنكه پلكهاى چشم او فاسد شده باشد.

=أرسف-

إرسافا [رسف] الدابة: ستور را با پاى بسته راند.

=أرسل-

إرسالا [رسل] ه: او را فرستاد، آنرا رها ساخت،- القول: سخن را

بى پروا گفت،- به اليه: او را بسوى وى متوجه ساخت،- فى طلبه: بدنبال او فرستاد، او را خواست،- فلانا عليه: فلانى را بر وى چيره كرد،- قوله مثلا: سخن او ضرب المثل شد.

=أرسم-

إرساما [رسم] الناقة: شتر را سخت راند.

=أرسن-

إرسانا [رسن] الدابة: بر ستور رسن بست، ستور را رها كرد تا هر

طور كه بخواهد بچرد،- المهر: كره اسب رام شد وسر خود را براى بستن رسن به آرامى داد.

=أرش-

إرشاشا [رش] ت السماء: آسمان باران ريزه باريد،- ت الطعنة: جاى زخم فراخ وخون آن پخش شد،- الشواء: چربى وروغن گوشت بريان شده چكيد،- الفرس:

اسب را با تاختن به عرق انداخت.

=أرشى-

إرشاء [رشو] الدلو : به دلو رسن بست،- الشجر: شاخه هاى درخت

كشيده وبلند شدند،- القوم فى دمه: آن قوم در خون او شريك شدند،- القوم بسلاحهم فيه: آن قوم سلاح خود را بر روى او كشيدند.

=الإرشاد-

[رشد]: مص، ارشاد، توجيه؛ «الإرشاد القومي»: ارشاد ملى.

=أرشح-

إرشاحا [رشح] الإناء: آب از ظرف چكيد،- الجسد: تن عرق كرد؛ «لم

يرشح له بشي ء»: چيزى به او نداد.

=أرشد-

إرشادا [رشد] ه الى كذا وعليه وله: او را هدايت وراهنمائى

كرد،- الغلام: آن جوان بالغ شد.

=أرشف-

إرشافا [رشف] الماء: آب را بسيار مكيد.

=أرشق-

إرشاقا [رشق] الرامي: تيرانداز تير را به جائى كه روبروى او

بود افكند،- النظر اليه: به او تيز نگريست،- القوم ببصره: با چشم خود به سوى آن قوم نگاه كرد،- ت الظبية: آهو گردن خود را براى نگاه كردن برافراشت.

=الأرشق-

[رشق]: آراسته وسبكبال؛ «ما ارشق هذه القوس»: اين كمان چه سبك

ودر پرتاب تير چه سريع است، زيبا وآراسته؛ «جيد ارشق»: گردنى زيبا وآراسته.

=أرشم-

إرشاما [رشم] الإناء: ظرف را مهر زد،- الشجر: درخت برگ در آورد،- ت الأرض:

گياه آن زمين برآمد،- ت الماشية: چهار پا يا ستور گياه تازه برآمده را چريد،- البرق:

برق درخشيد.

=الأرشم-

[رشم]: آنكه بر او نشانه وخطها باشد، سگ كه ميان دو منخرش سياه است، آنكه با بوى طعام بر آن حريص شود،- من الغيث: باران اندك؛ «عام ارشم»:

سالى خشك وكم خير.

=الأرشية-

[رشو]: جمع (الرشاء) است؛ «ارشية النبات»: رشته هاى گياهان كه

رشد كنند.

=الأرشيمندريت-

دارنده رتبه ومقام كليسائى معروف. اين كلمه يونانى است.

=الأرص-

م رصاء، ج رص [رص]: آنكه دندانهايش به هم نزديك باشد.

পৃষ্ঠা ৪৩