218

কামুস আরবি ফার্সি

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

জনগুলি

لرزيد،- الشي ء: آن چيز سست شد.

=تدلس-

تدلسا [دلس] الرجل: كتمان كرد وپنهان شد،- الطعام: غذا را كم

كم گرفت،- ت الدابة: ستور با چيز كمى كه در چراگاه بود چريد.

=تدلف-

تدلفا [دلف] إليه: بسوى او رفت ونزديك شد.

=تدلق-

تدلقا [دلق] السيل عليه: سيل بر او رسيد.

=تدلك-

تدلكا [دلك]: اندام خود را بهنگام شستن كيسه كشيد،- بالطيب:

خود را عطرآگين كرد.

=تدلل-

تدللا [دل] عليه: سبكبال ودلير شد،- ت المرأة على زوجها: آن زن

بر شوهر خود ناز وگستاخى كرد.

=تدله-

تدلها [دله]: عقل وهوش از سرش بدر شد.

=التدليل-

[دل]: مص،- على: دليل آوردن بر چيزى، ثابت كردن.

=تدمج-

تدمجا [دمج] في ثيابه: خود را در جامه هايش پيچيد.

=التدمري-

[دمر]: آنكه منسوب به شهر (تدمر) است، لئيم،- (ح): موش صحرائى

بد ريخت وپنجه شكسته وسخت گوشت؛ «ما في الدار تدمري»: در خانه كسى نيست.

=تدمس-

تدمسا [دمس]: به چيزى آلوده شد.

=تدملك-

تدملكا [دملك] الشي ء: آن چيز نرم وصاف شد.

=تدمن-

تدمنا [دمن] المكان أو الماء: آن جاى يا آن آب پر از سرگين

شتران وگوسفندان شد.

=تدنى-

تدنيا [دنو]: اندك اندك نزديك شد، پائين آمد.

=تدنأ-

تدنؤا [دنأ] ه: او را به فرومايگى وادار كرد.

=تدندل-

تدندلا [دندل]: آويخته شد، آويزان شد. اين واژه در زبان متداول

رايج است.

=تدنس-

تدنسا [دنس]: چرك وآلوده شد.

=التدني-

[دنو]: مص پائين آمدن، فرود،- الأخلاقي: كاهش اخلاقي.

=تدهقن-

تدهقنا [دهقن]: آن مرد دهقان شد.

=تدهده-

تدهدها [دهده] الحجر: آن سنگ غلطيد.

=تدهن-

تدهنا [دهن]: به خود روغن ماليد.

=تدهور-

تدهورا [دهور]: از جاى بلند افتاد، به گودالى فرو افتاد.

=التدهور-

[دهور]: مص فرومايگى، عقب افتادگى؛ «تدهور الأخلاق»: فساد اخلاق.

=تدوح-

تدوحا [دوح] البطن: شكم نفخ كرد وپائين افتاد.

=تدور-

تدورا [دور]: گرد شد.

=تدوم-

تدوما [دوم]: منتظر شد.

=التدوين-

[دون]: مص، نوشتن چيزى، ثبت، مطلق نوشتن.

=تدين-

تدينا [دين]: وام گرفت، قرض كرد،- بدين: براى خود دينى اختيار كرد.

=تذاءب-

تذاؤبا [ذأب] للناقة: خود را براى ماده شتر بسان گرگ درآورد،-

ته الجن: جن فلانى را ترسانيد،- ته الريح: بادها از هر سو به وى وزيدند،- ت الريح عليه: باد بر آن وزيد.

=تذابح-

تذابحا [ذبح] القوم: برخى از افراد آن قوم برخى ديگر را كشتند.

=تذارع-

تذارعا [ذرع] ت الإبل المفازة: شتران بيابان را پيمودند

ورفتند.

=تذاكر-

تذاكرا [ذكر] القوم الشي ء: آن قوم ان چيز را بياد هم آوردند،-

فى الأمر: در آن كار با هم مذاكره وتبادل نظر كردند.

=تذام-

تذاما [ذم] القوم: آن قوم يكديگر را مذمت وبدى گفتند.

=تذامر-

تذامرا [ذمر] القوم: مترادف (تذمر) است، آن قوم يكديگر را به

جنگ برانگيختند.

=تذانب-

تذانبا [ذنب] السحاب: ابرها بهم پيوستند.

=تذاوق-

تذاوقا [ذوق] القوم الشي ء: آن قوم آن چيز را چشيدند.

=تذايل-

تذايلا [ذيل] حاله: حال او پست شد.

=تذأب-

تذوبا [ذأب]: براى فريب دادن خود را به گرگ درآورد،- للناقة:

خود را از ماده شتر پنهان كرد وصداى گرگ درآورد تا آنرا بر بچه ى غير خودش برانگيزد،- ته الجن: جن او را ترسانيد،- ته الريح: باد از هر سو بر او وزيد،- ت الريح عليه: باد گاهى از اين سو وگاهى از آن سو وزيد.

=تذبذب-

تذبذبا [ذب]: تكان خورد، ميان دو امر متردد شد.

=تذبل-

تذبلا [ذبل] في المشي: با ناز وفخر راه رفت.

=تذرى-

تذريا [ذرو]: مطاوع (ذرى) است،- المكان او الجبل: بالاى آن

مكان يا آن كوه رفت.

=التذرج-

ج تذارج (ح): مترادف (التدرج) است. اين واژه فارسى است-

تذرع-

تذرعا [ذرع] الشي ء: آن چيز به اندازه ى يك ذرع يك ذرع شكافته

شد،- الشي ء: آن چيز را ذرع كرد،- ت الإبل الماء: شتران تا ساق پاى به آب فرو رفتند،- فى الكلام: سخن بسيار گفت وزياده روى كرد،- بذريعة: به چيزى متوسل شد وپناه برد.

=تذعر-

تذعرا [ذعر]: ترسيد.

=التذكار-

[ذكر]: بياد آوردن چيزى در ذهن،- ج تذكارات: يادگارى، اشياء وسوغات كه جهانگردان به يادگار با خود مى برند؛ «تذكار الموتى»: يادبود درگذشتگان.

كليساى كاتوليك در دوم نوامبر هر سال ميلادى اين روز را بعنوان

يادبود در گذشته گان جشن مى گيرند.

=التذكاري-

يادگارى، برسم يادگار.

=التذكاري-

مترادف (التذكارى) است.

=تدكر-

تذكرا [ذكر] الشي ء: آن چيز را بياد آورد.

=التذكرة-

ج تذاكر [ذكر]: هر چه كه انسان را بياد وبه خاطر آورد، گواهى نامه،

পৃষ্ঠা ২১৯