212

কামুস আরবি ফার্সি

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

জনগুলি

=تحسى-

تحسيا [حسو] المرق: شوربا را اندك اندك آشاميد، الطائر الماء:

پرنده با نوك خود آب خورد.

=تحسب-

تحسبا [حسب]: كفايت كرد.

=تحسر-

تحسرا [حسر] ت المرأة: آن زن با روى باز نشست وافسوس خورد،- الشعر والريش: موى يا پر ريخته شد،- الطائر:

پرنده پر خود را انداخت،- عليه: بر او افسوس خورد.

=تحسس-

تحسسا [حس]: شنيد وديد،- الشي ء: آن چيز را احساس كرد وشناخت،-

الخبر: براى شناخت خبر كوشيد،- منه: از او خبر خواست.

=تحسف-

تحسفا [حسف] الجلد: پوست پوسته پوسته شد.

=تحسن-

تحسنا [حسن]: زيبا شد، آرايش كرد.

=التحسن-

[حسن]: مص؛ «فى تحسن»: در حال پيشرفت.

=التحسير-

[حسر]: واحد (التحاسير) است.

=التحسين-

ج تحسينات [حسن]: مص، نيكو كردن، اصلاح؛ «تحسين النسل»: دانشى

است كه درباره ى نيكو كردن نسل ونژاد بحث مى كند.

=تحشى-

تحشيا [حشي] فلانا: فلانى را جدا كرد، استثنا كرد،- فلان: حرمت

دوستى را حفظ كرد،- من الشي ء: از آن چيز دور ومنزه شد.

=تحشد-

تحشدا [حشد] القوم: آن قوم براى يك كار گرد هم آمدند.

=تحشف-

تحشفا [حشف]: جامه ى كهنه پوشيد.

=تحشك-

تحشكا [حشك] الضرع: پستان پر از شير شد.

=تحشم-

تحشما [حشم] من فلان: از فلانى شرم كرد.

=تحصى-

تحصيا [حصي]: پرهيز كرد، خود را حفظ كرد.

=تحصحص-

تحصحصا [حصحص]: به زمين چسبيد واستوار شد،- الوبر او الزئبر:

پشم وپر زه از روى پارچه فرو ريخت.

=تحصل-

تحصلا [حصل] الشي ء: آن چيز جمع شد، ثابت شد،- من المسألة كذا:

از آن مسأله رهائى يافت.

=تحصن-

تحصنا [حصن]: براى خود پناهى گرفت،- ت المرأة: آن زن محصنه

شد،- الفرس: آن اسب، اسب نر شد.

=التحصيل-

[حصل]: مص، كسب كردن، بدست آوردن؛ «من تحصيل الحاصل ان يقال

... »: آنچه كه در آن شكى نيست آنست كه گفته شود ...

=تحضر-

تحضرا [حضر]: حاضر شد. اين واژه ضد (تغيب) است،- الرجل: آن مرد

را حاضر كرد،- البدوي: آن بيابانى به شهرنشين همانند شد.

=التحضير-

[حضر]: مص،- ج تحضيرات:

استعداد وآمادگى.

=التحضيري-

نسبت به (التحضير) است؛ «مؤتمر تحضيري»: كنفرانس آمادگى

واوليه.

=تحطم-

تحطما [حطم]: شكسته شد.

=التحطيم-

[حطم]: مص؛ «سفينة تحطيم الجليد»: كشتى يخ شكن در درياها.

=تحفى-

تحفيا [حفو] له: او را بسيار گرامى داشت،- فى الشي ء: در آن

چيز كوشيد.

=التحفة-

ج تحف: هديه، ارمغان، چيز گرانبها وارزشمند؛ «تحفة فنية»: هديه اى ارزنده.

=التحفة-

ج تحف: مترادف (التحفة) است.

=تحفر-

تحفرا [حفر] السيل: سيل بر روى زمين حفره ها بوجود آورد.

=تحفز-

تحفزا [حفز]: براى آن كار آماده شد، دو زانو نشست.

=تحفش-

تحفشا [حفش] الرجل: در خانه ى كوچكى نشست.

=تحفظ-

تحفظا [حفظ] الكتاب: كتاب را اندك اندك حفظ كرد،- به: در حفظ

آن عنايت وتوجه كرد،- عنه ومنه: از او پرهيز كرد وخود را محافظت كرد.

=التحفظ-

[حفظ]: مص،- ج تحفظات:

احتياط، چاره جوئى، «مع التحفظ»: با توجه وعنايت. ضد اين تعبير

«بدون تحفظ» است.

=التحفظي-

[حفظ]: نسبت به (التحفظ) است؛ «إجراءات تحفظية»: تدابير

احتياطي وامنيتى.

=تحفل-

تحفلا [حفل]: آرايش كرد،- اللبن: شير فراوان شد،- المجلس:

نشستگان در مجلس بسيار شدند.

=تحقد-

تحقدا [حقد]: مترادف (حقد) است با تمام معانى آن.

=تحقق-

تحققا [حق] الخبر: آن خبر ثابت شد،- الرجل الأمر: آن مرد خبر

را درست دانست.

=التحقيق-

[حق]: مص، تحقيق، بحث، رسيدگى، بررسى وانجام، بررسيهاى مقامات

قضائى يا ادارى كشور؛ «قاضي التحقيق»: بازپرس دادگسترى.

=تحكر-

تحكرا [حكر] الشي ء: آن چيز را احتكار كرد وبانتظار گران شدن

بهاى آن شد.

=تحكك-

تحككا [حك] به: متعرض او شد وبرايش شر آفريد.

=تحكل-

تحكلا [حكل]: از روى نادانى با وى ستيزه كرد.

=تحكم-

تحكما [حكم] في الأمر: از پيش خود حكم كرد بدون اينكه توجيهى

بكند، به رأى خود در آن چيز تصرف كرد، حكم خود را در او اجراء كرد.

=التحكيم-

[حكم]: مص، حل وفصل اختلاف يا دعوى بوسيله ى حكم؛ «هيئة

التحكيم»: هيأت حكميت در برقرارى خلاف، نام ديگر اين هيأت «لجنة التحكيم» است .

=تحلى-

تحليا [حلو] الشي ء: آن چيز را شيرين يافت.

=تحلى-

تحليا [حلي]: آرايش كرد ولباس نو پوشيد،- ت المرأة: آن زن زيورآلات بر تن

পৃষ্ঠা ২১৩