কামুস আরবি ফার্সি
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
জনগুলি
مى دهد. اين واژه (ما انفك) از افعال ناقصه بشمار است وهمواره
ملازم نفى است.
=أنفل-
إنفالا [نفل] ه النفل: غنيمت را به او داد،- له: براى او سوگند خورد، قسم ياد كرد.
=انفل-
انفلالا [فل] السيف: شمشير شكاف برداشت،- القوم: آن قوم شكست
خوردند وگريختند.
=الانفلات-
[فلت] ويقال له ايضا الانبساط (ف): پائين آمدن فشار گاز به
مدتى اندك در ماشين آلات وابزار بخارى.
=انفلت-
انفلاتا [فلت]: رها شد، نجات يافت، در رفت.
=انفلج-
انفلاجا [فلج]: آشكار شد، نمايان شد.
=انفلص-
انفلاصا [فلص]: رها شد، آزاد شد.
=انفلع-
انفلاعا [فلع]: شكافته ودو نيم شد.
=انفلق-
انفلاقا [فلق]: شكافته شد.
=انفهق-
انفهاقا [فهق] الحوض بالماء: حوض از آب لبريز شد،- البرق
وغيره: برق وجز آن فراخ وافزون شد.
=الأنفوضة-
[نفض]: اين واژه مفرد (الأنافيض) است كه بمعناى ميوه ى ريخته
شده از درخت است.
=أنق-
- أنقا: شادمان شد،- الشي ء: آن چيز را دوست داشت،- به: از او به شگفت آمد وبر ديگران وى را برگزيد،- الشي ء:
آن چيز زيبا شد.
=أنق-
تأنيقا ه: او را به شگفتى درآورد.
=أنق-
إنقاقا [نق]: آواز نقيق كه ويژه ى برخى از جانوران مانند
قورباغه است درآورد يا اينكه به جاى سر وصداى اينگونه جانوران درآمد.
=أنقى-
إنقاء [نقو] ه: آن چيز را پاك كرد وبرگزيد،- البر: دانه هاى
گندم براى آرد درشت شد،- ت الإبل وغيرها: شتران وجز آنها فربه شدند واستخوانهايشان پر از مغز شد،- العود: آب در شاخه ى درخت روان شد،- الطعام: غذا را پاك كرد ودانه هاى زائد يا ريزه هاى شن را بيرون كشيد.
=الأنقى-
م نقوى [نقو]: اسم تفضيل است؛ «رجل انقى»: مرد قلمى وگردن باريك.
=الأنقاب-
[نقب]: گوشها. اين كلمه مفرد ندارد.
=انقاد-
انقيادا [قود]: مطاوع (قاد) است،- لفلان: به فلانى فروتنى كرد
وفرمانبردار شد،- الطريق الى كذا: راه به سوى جائى هموار وآشكار شد.
=انقار-
انقيارا [قور]: افتاد،- ت البئر: چاه خراب شد،- به: به سوى او خم شد.
=انقاس-
انقياسا [قيس]: مطاوع (قاس) است.
=انقاض-
انقياضا [قوض] البناء: ساختمان خراب شد.
=انقاض-
انقياضا [قيض] الحائط: ديوار خراب شد وفرو ريخت،- ت الركبة او
السن: زانو يا دندان از درازا شكاف برداشت.
=أنقب-
انقابا [نقب] البعير: سپلهاى شتر رقيق ونازك شد،- فلان: كف پاى
شترش سائيده شد،- الرجل: آن مرد پيشوا شد،- فى الأرض: در زمين به سير وسياحت پرداخت.
=انقبض-
انقباضا [قبض] الشي ء: آن چيز تنگ ومنقبض شد. اين واژه بر خلاف
(اتسع وانبسط) است، پيوست شد،- بطنه: شكم او قبض شد،- الرجل عن القوم: آن مرد از آن قوم كناره گيرى كرد،- القوم: آن قوم با شتاب رفتند.
=انقبع-
انقباعا [قبع] الرجل: آن مرد سر خود را در جامه اش فرو برد،- الطائر فى وكره:
پرنده به لانه ى خود درآمد،- الشي ء: آن چيز كنده شد. اين
تعبير در زبان متداول رايج است.
=أنقح-
إنقاحا [نقح] الكلام: سخن را آراسته كرد،- الرجل: آن مرد زيور
شمشير خود را در قحطى وبى چيزى بركند.
=انقحم-
انقحاما [قحم]: مطاوع (اقحم) است.
=أنقد-
إنقادا [نقد] الشجر: درخت برگ درآورد.
=انقد-
انقدادا [قد]: شكافته شد.
=الأنقد-
[نقد] (ح): لاك پشت،- (ح):
خارپشت.
=أنقد-
[نقد] (ح): خارپشت. اين كلمه معرفه است همچنانكه (الأسد) را اسامة گويند؛ «بات بليلة انقد»: شب را نخوابيد.
زيرا خارپشت تمام شب را نخوابد.
=الإنقدان-
[نقد] (ح): لاك پشت.
=انقدر-
انقدارا [قدر]: مطاوع (قدر) است.
=أنقذ-
إنقاذا [نقذ] فلانا من كذا: فلانى را از چيزى رهانيد.
=الأنقذ-
[نقذ] (ح): خارپشت. اين واژه بسان (الأنقد) است.
=انقذف-
انقذافا [قذف]: مطاوع (قذف) است.
=أنقر-
إنقارا [نقر] الرجل: زبانش را به سقف دهانش چسبانيد وسوت زد،
بشكن زد،- عنه: از او درگذشت وباز ايستاد.
=انقرض-
انقراضا [قرض]: مطاوع (قرض) است،- القوم: آن قوم نيست ونابود
شدند وكسى از آنها نماند.
=انقرع-
انقراعا [قرع]: واژگون شد،- عن الأمر: از آن كار باز ايستاد،-
عن الحق: از حق روى گردان شد.
=الأنقس-
[نقس]: گر، فرزند كنيز.
=انقسم-
انقساما [قسم]: مطاوع (قسم) است.
=أنقش-
إنقاشا [نقش]: همواره خرماى تازه خورد،- على غريمه: بر بدهكار خود سخت گرفت.
=انقش-
انقشاشا [قش] القوم: آن قوم پراكنده شدند، رفتند وگريختند.
=انقشر-
انقشارا [قشر]: مطاوع (قشر وقشر) است.
=انقشط-
انقشاطا [قشط]: بمعناى (تقشط) است.
=انقشع-
انقشاعا [قشع] السحاب: ابر رفت وآسمان باز شد،- الليل: شب رفت وصبح
পৃষ্ঠা ১৫৩