153

কামুস আরবি ফার্সি

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

জনগুলি

مى دهد. اين واژه (ما انفك) از افعال ناقصه بشمار است وهمواره

ملازم نفى است.

=أنفل-

إنفالا [نفل] ه النفل: غنيمت را به او داد،- له: براى او سوگند خورد، قسم ياد كرد.

=انفل-

انفلالا [فل] السيف: شمشير شكاف برداشت،- القوم: آن قوم شكست

خوردند وگريختند.

=الانفلات-

[فلت] ويقال له ايضا الانبساط (ف): پائين آمدن فشار گاز به

مدتى اندك در ماشين آلات وابزار بخارى.

=انفلت-

انفلاتا [فلت]: رها شد، نجات يافت، در رفت.

=انفلج-

انفلاجا [فلج]: آشكار شد، نمايان شد.

=انفلص-

انفلاصا [فلص]: رها شد، آزاد شد.

=انفلع-

انفلاعا [فلع]: شكافته ودو نيم شد.

=انفلق-

انفلاقا [فلق]: شكافته شد.

=انفهق-

انفهاقا [فهق] الحوض بالماء: حوض از آب لبريز شد،- البرق

وغيره: برق وجز آن فراخ وافزون شد.

=الأنفوضة-

[نفض]: اين واژه مفرد (الأنافيض) است كه بمعناى ميوه ى ريخته

شده از درخت است.

=أنق-

- أنقا: شادمان شد،- الشي ء: آن چيز را دوست داشت،- به: از او به شگفت آمد وبر ديگران وى را برگزيد،- الشي ء:

آن چيز زيبا شد.

=أنق-

تأنيقا ه: او را به شگفتى درآورد.

=أنق-

إنقاقا [نق]: آواز نقيق كه ويژه ى برخى از جانوران مانند

قورباغه است درآورد يا اينكه به جاى سر وصداى اينگونه جانوران درآمد.

=أنقى-

إنقاء [نقو] ه: آن چيز را پاك كرد وبرگزيد،- البر: دانه هاى

گندم براى آرد درشت شد،- ت الإبل وغيرها: شتران وجز آنها فربه شدند واستخوانهايشان پر از مغز شد،- العود: آب در شاخه ى درخت روان شد،- الطعام: غذا را پاك كرد ودانه هاى زائد يا ريزه هاى شن را بيرون كشيد.

=الأنقى-

م نقوى [نقو]: اسم تفضيل است؛ «رجل انقى»: مرد قلمى وگردن باريك.

=الأنقاب-

[نقب]: گوشها. اين كلمه مفرد ندارد.

=انقاد-

انقيادا [قود]: مطاوع (قاد) است،- لفلان: به فلانى فروتنى كرد

وفرمانبردار شد،- الطريق الى كذا: راه به سوى جائى هموار وآشكار شد.

=انقار-

انقيارا [قور]: افتاد،- ت البئر: چاه خراب شد،- به: به سوى او خم شد.

=انقاس-

انقياسا [قيس]: مطاوع (قاس) است.

=انقاض-

انقياضا [قوض] البناء: ساختمان خراب شد.

=انقاض-

انقياضا [قيض] الحائط: ديوار خراب شد وفرو ريخت،- ت الركبة او

السن: زانو يا دندان از درازا شكاف برداشت.

=أنقب-

انقابا [نقب] البعير: سپلهاى شتر رقيق ونازك شد،- فلان: كف پاى

شترش سائيده شد،- الرجل: آن مرد پيشوا شد،- فى الأرض: در زمين به سير وسياحت پرداخت.

=انقبض-

انقباضا [قبض] الشي ء: آن چيز تنگ ومنقبض شد. اين واژه بر خلاف

(اتسع وانبسط) است، پيوست شد،- بطنه: شكم او قبض شد،- الرجل عن القوم: آن مرد از آن قوم كناره گيرى كرد،- القوم: آن قوم با شتاب رفتند.

=انقبع-

انقباعا [قبع] الرجل: آن مرد سر خود را در جامه اش فرو برد،- الطائر فى وكره:

پرنده به لانه ى خود درآمد،- الشي ء: آن چيز كنده شد. اين

تعبير در زبان متداول رايج است.

=أنقح-

إنقاحا [نقح] الكلام: سخن را آراسته كرد،- الرجل: آن مرد زيور

شمشير خود را در قحطى وبى چيزى بركند.

=انقحم-

انقحاما [قحم]: مطاوع (اقحم) است.

=أنقد-

إنقادا [نقد] الشجر: درخت برگ درآورد.

=انقد-

انقدادا [قد]: شكافته شد.

=الأنقد-

[نقد] (ح): لاك پشت،- (ح):

خارپشت.

=أنقد-

[نقد] (ح): خارپشت. اين كلمه معرفه است همچنانكه (الأسد) را اسامة گويند؛ «بات بليلة انقد»: شب را نخوابيد.

زيرا خارپشت تمام شب را نخوابد.

=الإنقدان-

[نقد] (ح): لاك پشت.

=انقدر-

انقدارا [قدر]: مطاوع (قدر) است.

=أنقذ-

إنقاذا [نقذ] فلانا من كذا: فلانى را از چيزى رهانيد.

=الأنقذ-

[نقذ] (ح): خارپشت. اين واژه بسان (الأنقد) است.

=انقذف-

انقذافا [قذف]: مطاوع (قذف) است.

=أنقر-

إنقارا [نقر] الرجل: زبانش را به سقف دهانش چسبانيد وسوت زد،

بشكن زد،- عنه: از او درگذشت وباز ايستاد.

=انقرض-

انقراضا [قرض]: مطاوع (قرض) است،- القوم: آن قوم نيست ونابود

شدند وكسى از آنها نماند.

=انقرع-

انقراعا [قرع]: واژگون شد،- عن الأمر: از آن كار باز ايستاد،-

عن الحق: از حق روى گردان شد.

=الأنقس-

[نقس]: گر، فرزند كنيز.

=انقسم-

انقساما [قسم]: مطاوع (قسم) است.

=أنقش-

إنقاشا [نقش]: همواره خرماى تازه خورد،- على غريمه: بر بدهكار خود سخت گرفت.

=انقش-

انقشاشا [قش] القوم: آن قوم پراكنده شدند، رفتند وگريختند.

=انقشر-

انقشارا [قشر]: مطاوع (قشر وقشر) است.

=انقشط-

انقشاطا [قشط]: بمعناى (تقشط) است.

=انقشع-

انقشاعا [قشع] السحاب: ابر رفت وآسمان باز شد،- الليل: شب رفت وصبح

পৃষ্ঠা ১৫৩